بوعلی سینا و جوان عاشق

محقق سبزواری در کتاب خود روضه الانوار در حالات شیخ الرئیس ابوعلی سینا حکایت نموده که در اوقاتی که در گرگان در نزد قابوس که مردی فاضل و بزرگ و حکیم و دوست بود قرار گرفت یکی از اقربای قابوس را مرضی مزمن دست داده بود و اطباء هر چند معالجه میکردند مفید نمی افتاد قابوس امر کرد که ابوعلی را بر سر بالین او برند پس ابوعلی را بر یر بالین آن مریض بردند جوانی دید به غایت خوب روی و خجسته موی متناسب الاعضاء ولی زار و نزار گشته و چهره ارغوانی او زرد و کاهی گردیده شیخ بنشست و نبض او بدید و گفت مردی خواهم که اسم محلات و مواضع آنها را خوب بداند پس شخصی را آوردند شیخ ابوعلی دست بیمار را گرفت به آن شخص گفت اسم محلات را تقریر کن در اثناء تقریر نام محلات نبض او جنبشی کرد پس شیخ گفت خانه های این محله را تقریر کن و نبض بیمار را بگرفت و آن شخص خانه به خانه نام می برد ناگاه باز نبض بیمار جنبش کرد پس شیخ گفت که شما اسم تمامی اهل آن خانه را مذکور سازید و نبض بیمار را بگرفت تا بنامی رسید که در ذکر آن باز نبض بیمار جنبش کرد شیخ ابوعلی گفت تمام شد پس روی به معتمدان قابوس کرده و گفت این جوان در فلان محله در فلان خانه اش بر فلان شخص عاشق است و دوری او وصل محبوب است بیمار گوش نهاده بود و می شنید چون نام محبوبش مذکور شد از غایت شرم سر در جامه خود کشید و چون تحقیق کردند همان نحو بود که شیخ الرئیس گفته بود پس این حال را به قابوس عرضه کردند شیخ را طلبیده و کیفیت معالجه را از او استعلام کرد شیخ گفت چون نبض و صورت او بدیدم یقینم شد که علت و مرض او از عشق است و از پنهان داشتن سر حال آن جوان بسر جان رسیده بود دانستم که اگر سئوال کنم نگوید پس نبض او گرفتم و نام محلات و خانه ها و اشخاص خانه ها که مذکور می شد چون به محله و خانه و اسم معشوق رسید در هر مرتبه از نبض او کمال اضطراب ظاهر شد پس بر حقیقت حال او اطلاع حاصل کردم و اقربای قابوس از این معنی متعجب شده بر کمال حذاقت و فراست او آفرین کردند قابوس گفت که این پسر و این دختر هر دو خواهر زادگان من اند ساعتی اختیار نما که آن دختر را از برای آن جوان عقد بندیم پس در ساعتی سعد آن دو سوخته آتش فراق و آن دو گداخته نیران اشتیاق بوصال یکدیگر رسیدند و قابوس شیخ الرئیس را مکرم داشت