اهمیت شناخت دانش علم احکام نجوم – کشف اسرار مدعیان دروغین
و قل رب زدنی علما ( 1 )
و ( ای پیامبر ) بگو پروردگار من بر علم من بیفزا

در طول تاریخ چه در زمان نبی اکرم ( ص ) و چه بعد از ایشان همواره کسانی ادعای پیامبری و غیر آن مینمودند . و بعضی از آنان به جهت رسیدن به غایت خود متوسل به دانش و اسرار علوم غریبه شده عده ای را مطیع خود می نمودند . و چون هنوز هم اینگونه موارد احتمال ظهور دارند لذا ضرورت بودن کسانی آکاه و مطمئن و مطلع بر اسرار اینگونه علوم چه در قدیم و یا حال و آینده بر همگان آشکار است . خصوص که در مذهب شیعه از سوی علمای اعظام فتوی بر تعلم و ابطال دروغ مدعیان پیامبری و امثال آن برای اصحاب اختصاص آمده است که از جمله آنان در کتاب مکاسب شیخ انصاری و تحریر الوسیله حضرت امام ره این فتوی آمده است. و جالب اینجاست که اینجانب حدود 25 سال قبل یک کتاب مطالعه نمودم تحت عنوان قری الجن ( روستاهای جنیان ) تالیف جعفر الخلیلی چاپ نجف اشرف که تقریبا حدود 75 سال قبل منتشر شده و نویسنده آن از نویسندگان معروف و بنام عراق بوده است . و مقدر نبود که کپی نسخه ای از آن را داشته باشم تا کپی جلد کتاب را ضمیمه مقاله نمایم . وصاحب کتاب مرحوم ( صادق ج ) ره دوست والد اینجانب بود که 15 سال قبل دار فانی را وداع نمودند .و اما در آن کتاب آورده بود که در حوزه علمیه نجف اشرف تا قبل از قرن 11 هجری در طبقه فوقانی حوزه نجف یک اتاق مختص آگاه ترین افراد به دانش علوم غریبه به جهت پاسخگویی به سوالات طلاب و عامه مردم و رفع مشکل احتمالی آنان بود. که به مرور زمان این امر برداشته شد .لذا طلاب و فضلایی که قدرت بر تهیه و مطالعه کتاب دارند و تمایلی به شناخت عالم جن دارند بدانند که از مطالعه آن نفعی خواهند یافت . و اما آنچه در این مقاله می آورم حکایتی بر گرفته از کتاب فرج المهموم سید ابن طاوس ره است که ایشان از جزء سوم کتاب بصائر توحیدی نقل نموده اند . و بنده نیز ترجمه آن و شرحی مختصربه جهت عموم می آورم با این توضیح که نقل حکایت طبق سیر سخن سید ابن طاوس به ابو معشر بلخی ( 171 – 272 ه ) باز میگردد وگاه به یحیی بن ابی منصور میگردد .اگرچه نقل حکایت از اساس جهت تبیین تفوق دانش ابو معشر ذکر شده است . حکایت بتفصیل :
توحیدی گفت : خبر داد مرا محمد بن موسی منجم جلیس و او شخصی غیر از خوارزمی ( محمد بن موسی خوارزمی متوفی حدود 232 ه ق ) است . که یحیی بن ابی منصور برایش حکایت کرد که ( یک روز ) من و جماعتی از منجمان بر مجلس مامون عباسی ( 170 – 218 ه ق ) وارد شدیم و مردی نزدش یافتیم که ادعای پیامبری کرده بود و لکن مامون ما را از ادعایش مطلع ننموده بود . و مامون قبل از آنکه ما وارد شویم به دنبال قضات وقت فرستاده آنان را نیز طلب کرده و هنوز نیامده بودند . پس مامون خطاب به من و آن تعداد منجمان نمود و گفت : بروید طالع بگیرید برای یک ادعا و آنچه مردی مدعی شده است . و حکم علم فلک را در اینکه او راستگو و یا دروغگوست به من بگویید؟ و مامون به ما نگفت آن مرد مدعی پیامبریست . پس ما همگی به یک اتاق در آمدیم و طالع وقت را بدقت تمام حساب نمودیم و صورت آن هیئت چنین ترسیم شد : شمس و قمر ( خورشید و ماه ) در یک دقیقه ( مقارنه و محاق ) و سهم سعادت وسهم غیب در دقیقه طالع و طالع ( وقت ) برج جدی بود (محل صاحب طالع که زحل باشد نیامد که کدامین برج است ) و مشتری در برج سنبله بود و ناظر بر او (یعنی ناظر بر طالع و نظر تثلیث ) و ستاره زهره ( صاحب ثور و میزان ) و عطارد ( صاحب سنبله ) در برج عقرب بودند و ناطر بر طالع ( نظر تسدیس ) . پس تمام منجمان حاضر جز من گفتند : آن صاحب ادعا در هر چه گفته راستگو است . و او را از بابت ستاره زهره و عطاره ( در موقع خودشان ) حجت است بر صدق ادعا . پس من کلام آنان را رد نمودم و گفتم او خواهان تصحیح امری است ( یعنی چیزی در ذهن عموم و واقع امرکه ثابت شده چون ختم پیامبری به نبی اکرم ص ) و آن تصحیح که او خواهانش است مطلقا محقق نخواهد شد ( یعنی همانند ظهور پیامبری دیگر ) وآن نظم جدید محقق نشود . پس ( مامون ) پرسید از کجا و چطور ؟ و من گفتم همانا اثبات صحت هر ادعا ازستاره مشتری است ( چون قاضی فلک است ) مشروط به بودن تثلیت ( بین شمس و مشتری ) است .و یا بودن تسدیس ( بین شمس و مشتری ) .و منحوس نبودن شمس ( واین شرط دوم است ) ؛ و این هیئت مخالف نشان میدهد ، که هبوط مشتری (برج سنبله ) است ومشتری بر طالع نظر موافق ( تثلیث ) دارد . لذا صحت امردر این برج ( سنبله ) باطل و فاسد است ( یعنی مشتری در هبوط نمی تواند رائ صواب دهد ) . و برج نیز دلالت بر اکراه میکند . پس نه تصدیق و نه تصحیح بدست نخواهد آمد . و اما آنچه گفتند که حجت عطارد و زهره دارد همانا نوعی از استحسان و زربافی و ریای سخن است .پس مامون متعجب شد و گفت : لله درک ( خدا هوش عظیم عطایت کرده ) .سپس مامون گفت : هیچ میدانید آن مرد کیست ؟ وما گفتیم خیر . و مامون گفت این مرد است و مدعیست که پیامبر است . پس من به مامون گفتم آیا بر ادعای خود بینه و حجتی دارد ؟ و مامون از او سوال نمود ؛ و آن مرد گفت : مرا یک انگشتر است که دو نگین در آن است و چون در دست و انگشت من باشد امری طبیعی و عادی باشد لکن هر کس بغیر از من در دست گیرد و به انگشت خود نهد بلافاصله و ناخواسته به خنده آید و قادر بر کنترل خود نشود مگر آنکه از دست در آورد . و دوم مرا یک قلم است که تنها من قادر بر نوشتن با آن میباشم و هر کسی بغیر از من توان بدست گرفتن و نوشتن با آن نمیباشد و دستان و انگشتانش بحرکت نیایند . پس ( من ) گفتم ای آقای من اینها دو طلسم زهره و عطارد هستند که با آنها خواهان نیرنگ بر ما و اثبات ادعای خویش بر مااست . پس مامون او را امر بر اظهار نشانه هایش نمود ( و همانگونه بود که گفته بود ) و دانستیم که از خواص طلسمات است . و مامون روزهای زیادی با او مدارا و به نصیحت بود تا از ادعای نبوت تبری جست و بصراحت روش ساختن نیرنگ و حیله آن انگشتر و قلم را باز گفت و مامون نیز هزار دینار به او عطا بخشید .و پس از آنکه اعتراف به مکر خود کرد ، من و سایر منجمان به نزد او رفتیم و دانستم که او واقعا آگاه ترین مردم به علم نجوم است . ابو معشر گفت : و او همانکسی بود که طلسم دفع ( حشرات خنفساء – سیاه رنگ بد بو وانواع گوناگون ) در اکثر دیار درست نموده بود . و ابو معشر در کتاب ( الاسرار ) گفت : اگر من مکان آن قوم ( جماعت منجمان ) بودم ، میگفتم که بر شما چندین نکته عبور کرد و متوجه نشدید ؛ اول آنها این است که اقامه دعوی باطل است زیرا برج ( جدی – طالع ) منقلب است . و دوم مشتری در وبال است . سوم ماه در محاق است . چهارم دو ستاره ( زهره و عطارد ) ناظر بر برج دروغگو هستند و آن برج عقرب است ( 2 ) .
توضیح نکات مهم : اولا طبق گفتار ابتدای فصل : المعروفین باسمائهم عند ابی معشر و انتهای فصل لو کنت مکان القوم ؛ مشخص میشود که حکایت یحیی بن ابی منصور منجم مرتبط به خودش است و نه راجع به ابو معشر ، و تصور بعضی بر حاضر بودن ابو معشر در آن مکان و زمان غلط است . دوم ستاره زهره مطربه فلک است پس طلسم انگشتر به او مرتبط است و عطارد دانشمند و کاتب فلک است و طلسم قلم مرتبط به او است . سوم مکان زحل و مکان قران نیرین در کدامین برج واضح بر اهل علم است و آن را نمی آورم بدلیل مدعیان بی شمار و نا اهل .چهارم اشتباه منجمان از بابت بودن سهم الغیب در درجه طالع بوده است زیرا طبق قواعد احکام نجوم یکی از شرایط صدق سخن است که شرح بسیار مفصل دارد . و آن مدعی با محاسبه زمان معلوم نزد خلیفه آمده بود چون می دانست که او منجم و بلافاصله دست به قتلش نخواهد زد. و مامون خواستار کشف نیرنگ بود و نه قتل مدعی که کار سهلی میبود .
شیخ سعید مزرعه – آبان 1393
1 – سوره طه 114 .
2 – علی بن موسی بن طاوس – فرج المهموم ص 163 – 165 .